یک انشا در مورد دل صاف میخواستم در حد ۱۲ خط از اینترنت نباشه وعکس هم واضح باشه ممنون

سلام دل صاف امروز صبح با امیر و علی و رضا قراره بریم لب ساحل اماده شدیم و با ماشین رسیدم به ساحل دریا صاف و زلال بود موج های ارام و صدای دریا ساحل رو زیبا و جذاب کرده بود وسایلمان را کمی دور تر از دریا اماده کردیم و هر چهار نفر به ساحل رفتیم و والیبال بازی کردیم یکدفعه توپ توی صورت رضا خورد اما علی حواسش نبود توپ از قصد به صورت رضا بخورد نکرد. رضا دلگیر از علی یکجا نشست و ناراحت بود منو امیر رفتیم کنار اون و بهش گفتیم ک رضا از قصد ک به صورت تو توپ نزده ک ناراحت شدی علی بیا بریم بازی بازیو خراب نکن علی باز دلگیرانه داد زد ایا من بازیتونو خراب کردم باشه برید خوش باشین بدون من من از همون اول میدونستم که شماها دوست ندارین من بیام همراه شماها امیر: ای بابا علی این چ حرفیه کی این چیزا رو بهت گفته توهم مثل رضا و معیین دوست مایی ما مثل برادر های واقعی هستیم دیگه اینجوری نگو. رضا از دور به ما نزدیک شد گفت ببخشید علی از قصد نبوده بخدا حواسم یک دفعه پرت شد شرمنده بخدا منو ببخش علی یکم فکر کرد دید که بچه ها از ناراحتی علی ناراحت شدن و اونو دوست دارن بخاطر همین اومدن اونو از ناراحتی دربیارن علی عذرخواهی رضا رو پذیرفت و با دلی صاف و بی کینه دوباره به ادامه بازی برگشتن و با شادی ان روز را سپری کردند. اگه 12تا خط نشد شرمنده اگه خوب بوده معرکه بزن لطفا🤍🙂